( 1349)صبغة الله هست رنگ خمّ هو |
|
پیسها یک رنگ گردد اندرو |
( 1350)چون در آن خم افتد و گوییش قم |
|
از طرب گوید منم خم لا تلم |
( 1351)آن منم خم خود انا الحق گفتن است |
|
رنگ آتش دارد الا آهن است |
( 1352)رنگ آهن محو رنگ آتش است |
|
ز آتشی میلافد و خامش است |
( 1353)چون به سرخی گشت همچون زرّگان |
|
پس انا النار است لافش بیزبان |
( 1354)شد ز رنگ و طبع آتش محتشم |
|
گوید او من آتشم من آتشم |
( 1355)آتشم من گر تو را شک است و ظن |
|
آزمون کن دست را بر من بزن |
( 1356)آتشم من بر تو گر شد مشتبه |
|
روی خود بر روی من یکدم بنه |
( 1357)آدمی چون نور گیرد از خدا |
|
هست مسجود ملائک ز اجتبا |
( 1358)نیز مسجود کسی کو چون ملک |
|
رسته باشد جانش از طغیان و شک |
( 1359)آتش چه؟ آهن چه؟ لب ببند |
|
ریش تشبیه مشبّه را مخند |
صِبغَةُ اللَّه: برگرفته است از آیه «صِبْغَةَ اَللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اَللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ: (رنگریزى) خدا و کیست بهتر از خدا در رنگریزى و ما او را پرستندگانیم.»[1] و در تفسیر «صبغَت» گفتهاند فطرتى است که خدا مردمان را بر آن آفریده است.[2]
خُمّ رَنگ: کنایه از یک رنگى و یک رنگ ساختن، و مقصود وحدتى است که در فطرت آدمیان است: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اَللَّهِ اَلَّتِی فَطَرَ اَلنَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اَللَّهِ ذلِکَ اَلدِّینُ اَلْقَیِّمُ.» [3]
تا خم یک رنگى عیسىِّ ما بشکند نرخ خم صد رنگ را
کآن جهان همچون نمکسار آمده است هر چه آن جا رفت بىتلوین شده است
خاک را بین خلق رنگارنگ را مىکند یک رنگ اندر گورها
1857- 1855/ د / 6
هُو: (مخفف هُوَ، ضمیر مفرد غایب مذکر) در تداول صوفیان عبارت است از غیب مطلق و اشاره است به هویت پنهانى که غیر، او را مشاهده نتواند کرد.
پیسه: سیاه و سفید، دو رنگ.
قُم: (صیغه مفرد مذکر فعل امر حاضر از قیام)
بایست لا تَلُم: (جمله فِعلیه) سرزنش مکن.
منم خُم: بنده یی است که پس از وصول به حق دیگر خود را جدا از حق نمی بیند،در نظر او هرچه هست « خم رنگ هو» است.
أنَا الحَق: (جمله اسمیه) من حقم.
أنَا النّار: (جمله اسمیه) من آتشم.
مُحتَشم: دولتمند، با حشمت.
اجتبا: گزیدگى، بر گزیده شدن.
مُشَبِّه: همانند کننده، آن که خدا را به چیزى همانند کند.
مضمون این ابیات این است که : در عالم امر نشانى از کثرت نیست و آن جا همه وحدت است. و چون انسان به مقامى رسید که هر چه در خود دید از خدا دانست، خودى او از میان مىرود و همه حق مىشود و کار خدایى مىکند .
مولانا براین باور است که: رنگ حقیقت ترکیب مادی ندارد و هرچه در آن قرار گیرد جز یک رنگ نمیپذیرد و آن هم بیرنگی است. پیوستن به حق چنان است که مردِ واصل دیگر نمیخواهد از «خُم رنگ هو» بیرون آید. اگر به او بگویی که برخیز و بیرون بیا، شادمانه میگوید: من خود نیز خُم هستم و جدا از آن نیستم. مرا سرزنش نکن. «انا الحق»، سخنی است که حسین بن منصور حلّاج در غلبهْ شوق بر زبان میآورد و میگفت: این حلاج نیست که میگوید: من حقم. حق بر زبان حلّاج کلامی جاری میکند. مولانا میگوید: آنچه در خُم رنگ هو میافتد و میگوید خُم منم، بندهای است که پس از وصول به حق دیگر خود را جدا از حق نمیبیند. در نظر او هرچه هست، خم رنگ هو است. این وجود مانند آهن در کوره داغ، همرنگ آتش میشود و جز آتش چیزی در کوره به نظر نمیآید. این وجود پیوسته به حق، خود خاموش است و تابناکی ندارد اما در وصال به حق مانند حلاج میلافد که من آتشم. آهن گداختهْ بیزبان لاف میزند که اناالنار؛ من آتشم.
با مریدان آن فقیر محتشم بایزید آمد که نک یزدان منم
گفت مستانه عیان آن ذو فنون لا اِلهَ إلاَّ أنَا ها فَاعبُدون
2103- 2102/ د / 4
گفت من در تو چنان فانى شدم که پُرم از تو ز ساران تا قدم
بر من از هستى من جز نام نیست در وجودم جز تو اى خوش کام نیست
ز آن سبب فانى شدم من این چنین همچو سرکه در تو بحرِ انگبین
همچو سنگى کو شود کُل لعل ناب پر شود او از صفات آفتاب
وصف آن سنگى نماند اندر او پر شود از وصف خور او پشت و رو
2026- 2022/ د / 5
مولانا میگوید: آدم ابوالبشر یا هر فردی از نسل او به عنایت و گزینش پروردگار میتواند به جایی برسد که ملائک بر او سجده کنند و نه فقط ملائک هرکس که شک و طغیان در او نیست به واصلان حق سجده میکند.
روی مولانا با خود و یاران است. این مثال آتش و آهن و این تشبیهات کفر است. اگر تو اینطور سخن بگویی نباید به ریش مشبهان بخندی و سخن آنها را کفرآمیز بشماری.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |